Saturday, April 14, 2007

فيلتر شكن

اينم دو تا فيلتر شكن خوب
http://www.india-forum.info
http://www.boratproxy.com

كير بابا


كير بابا
باباي من از اون ادم هاي عرق خور بود  كه شب پنجشنبه ها اوج خوردنش بود راستي اسم من ارمغان و 14 سال سن دارم ولي از نظر اندامي رو فرمم وسينه هاي بزرگو خوب كوني هم دارم وحتي اندامم از خواهر بزرگترم كه 20 سالشه هم بزرگتره
از قضا مامانم حالش بد بودو توي بيمارستان بستري بود وخواهرم هم پيشش مونده بود شب پنجشنبه بودو پدرم
طبق هميشه تا خرخره عرق خورده بود اومدو نشست روي مبل و پاهاشو باز كردو ماهواره رو روشن كرد منم
يه دامن سفيد و كوتاه پوشيده بودم كه اگه يه كم خم مي شدم تمام زير و بندم پيدا ميشد و همينم كار دستم داد مامانم
كه تو خونه نبود بابام توي كف بود من باي بابا يه كم ميوه اووردم همين كه خم شدم ميوه هارو بذارم روي ميز
يه جيزي رو روي قمبولام احساس كردم كه قمبولامو فشار مي داد  بله دستاي بابا بود تا اومدم به خودم بجنبم
ديدم بابا منو نشوند روي پاهاش بهش گفتم بابا چه كار ميكني ولي بابا امون نداد صورت منو گرفتو شروع كرد به خوردن لبم
مثل جاروبرقي لبم كشيده بود توي دهنش وميخورد با اون دستشم كسمو مي مالوند منم هر چي دست وپا زدم فايده اي
نداشت مپل اينكه امشب مهمون بابا بودم چنر رقيقه اي گذشتو ديگه منم حشري شده بودم واخ واوخم بالا گرفته بود
بابا دامنمو در اووردو منو خوابوند روي مبل شرطمو با يه دست كنار زدو گرفت و كس يه كم پشمالوي منو شروعبه خوردن كرد
خوب كسمو ليس ميزد منم تا حالا تجربه اي نداشتم براي همين ترسيده بودم بازبونش ميكرد توي كسم وبا جوجولم
بازي ميكرد بعد منو دمرو خوابوند شروع كرد كونمو ماساژ دادن و بعد رفت سراغ سوراخ كونم واونو ميخورد
با اينكه ترسيده بودم ولي داشتم حال ميكردم يه حال عجيبي داشت با زبونش منو كرد وبا انگشت افتاد به جونش .
كيرشو اززيپ شلوارش در اوورد واي كه چه كيري بود يه 20سانتي ميشد موهاي منو سفت گرفت ومنو نشوند روي زمين ومنو وادار كرد كيرشو بخورم منم شروع كردم ساك زدن اين بار اخ و اوخ بابا رفته بود بالا يه كم كه ساك زدم بابا منو
خم كرد روي ميزو يه كم تف زد به سوراخ كونمو كيرشو كم كم كرد توي كونم و شروع كرد به تلمبه زدن
اون قدر تلمبه زد منم كه جيغ و دادم بالا گرفته بود ولي بابا اعتنايي نمي كرد راستي راستي فكر كرده بود
من مامانم . تا كيرشو در اووردو كرد تو دهن من و ابش اومد و همشو ريخت تو دهن من  منم همشو قورت دادم
بعد يه لب از من گرفتو منو بغل كرد برد توي اتاق خودشون انگار اين داستان ادامه داشت بله تا صبح من توي بغل بابا خوابيدم
از اون شب به بعد ديگه هر وقت تنها ميشديم منو ميكرد و منم خيلي از اين كار خوشم اومده بود

Friday, April 13, 2007

داستان هاي خود را به ايميل زير ارسال كنيدmanam_charming@yahoo.com

خواهر خوب



اسم من حمید است و بیست سال از سنم می گذرد. می خواهم داستان سکس با خواهرم را برایتان تعریف کنم. تعداد اعضای خانواده ما پنج نفر است. یک مادر و دو خواهر یکی به نام سارا که پانزده سالشه و یکی به نام ساناز که هفت سالشه و پدرمون که در شهر دیگه ای کار می کنه و هر دوهفته یکبار یک هفته به مرخصی میاد.

یک روز که از دانشگاه به خونه آمدم مستقیماً به اتاق بالا (همان اتاقی که کامپیوتر در آن است) رفتم که ناگهان دیدم خواهرم هول شد و یک سی دی را سریع از داخل سی دی رام خارج کرد و به من سلام کرد. من که متوجه موضوع شدم به روی خودم نیاوردم. سپس برای نهار خوردن به پایین رفتیم و بعد از خوردن نهار من به اتاق بالا رفتم تا بفهمم موضوع سی دی چی بود. مستقیمآً سر کیف خواهرم رفتم و بعد از کمی گشتن متوجه سی دی مورد نظر شدم و اون را داخل سی دی رام گذاشتم و حالا فهمیده چی بودم که خواهر نجیبم چی نگاه می کرد. بله اون زندان زنان نگاه می کرد. و حالا از یک طرف نگران بودم و از طرف دیگر یک وسوسه شیطانی مرا شادمان می کرد. کامپیوتر را خاموش کردم و به پایین رفتم تا به ظاهر در اتاقم استراحت کنم و منتظر بمانم تا خواهرم برای خوابیدن به اتاق بالا برود. که پس از نیم ساعت همین اتفاق افتاد و سارا به اتاق بالا رفت. و بعد از یک ربع ساعت من به اتاق بالا رفتم و دیدم که سارای خوشگلم به رو روی تخت خوابیده و یه دامن سیاه بلند و یه پیراهن نارنجی تنشه. من آرام آرام به کنار تخت رفتم و نشستم روی زمین و دستم را آروم به کونش نزدیک کردم و آروم روی کونش گذاشتم. وای عجب کون خوش تراشی داشت. یه کم همون طوری به کارم ادامه دادم و همزمان کیرم را میمالیدم. یه کم پر روتر شدم و دامنش را بالا آوردم. تا چشمم افتاد به رانهای سفیدش نزدیک بود آبم بیاد ولی جلوی خودم را گرفتم. دامنش را که بالاتر دادم چشمم افتاد به شرت سفیدی که مدتهای زیادی کوس و کون خواهرم را همراهی کرده بود. از روی شرت کون سارا را به آرامی می بوسیدم و نوازش می کردم که بعد از پنج دقیقه از این کار سیر شدم و تصمیم گرفتم شرتش را کمی پایین بکشم. آرام ناخنهایم را به زیر شرتش بردم و آرام آرام به سمت عقب کشیدم(البته حدود یک دقیقه طول کشید). شرتش بیش از حد معینی پایین نیامد چون که پاهاش کمی باز بود و اجازه حرکت کردن شرتش را نمیداد. در این موقع کمی ترسیدم و به خودم گفتم که زیاد جلو رفتی و هر آن ممکنه سارا بیدار بشه ولی افکار شیطانی می گفت که ادامه بده و اگر هم بیدار شد تهدیدش کن که جریان سی دی را به مامان می گویم. در همین فکرها بودم که خواهرم غلطی زد و به پشت خوابید و چشمهاش را باز کرد و با تعجب گفت که حمید اینجا چه کار می کنی؟ و همزمان متوجه پایین آمدن شرتش شد و با صدای بلند گفت: بی شعور احمق چه کار داری می کنی؟ من سریع دستم را جلوی دهنش گذاشتم که صداش را مامان و ساناز نشنوند و سعی کردم آرومش کنم و همون طوری که دستم جلوی دهنش بود در گوشش گفتم که من موضوع سی دی را می دونم و اگر جیکت در بیاد به مامان همه موضوع را می گویم و رهاش کردم و رفتم در اتاق را قفل کردم و پیشش رفتم و دیدم که داره گریه میکنه . گفتم مگه چیه؟ گفت می خوای با من چه کار کنی؟ گفتم نترس عزیزم خواهر خوبی باش و به من اعتماد کن و همزمان سرش را روی سینم گذاشتم و آرامش کردم و بعد بغلش کردم و از تخت پایینش گذاشتم و گفتم دستهاتو را رو تخت بینداز و کونت را برام بده به طرف بالا. اون هم گوش کرد و دستاشا رو تخت انداخت . من هم بلافاصله دست به کار شدم و شلوار و شرتم را درآوردم و دامنش را بالا زدم و کیرم را به شرتش چسباندم و روش خوابیدم. اشکهای سارا کم کم داشت به لبخند تبدیل می شد و من خوشحال بودم. برگشتم و شرتش را درآوردم و مات و مبهوت به کس سارا که کمی پشمالو بود نگاه می کردم که ناگهان به کسش حمله کردم و شروع به بوسیدن و لیسیدنش کردم. دیگه هر دومون به اوج شهوت رسیده بودیم و خواستم که کیرما در کسش فرو کنم ولی این بار من بر افکار شیطانی غلبه کردم وبه خودم گفتم که ارزش بکارت خواهرم بیشتر از اونه که بخواهم برای ارضا شدنم پرده اش را پاره کنم. و بی خیال کس شدم و رفتم به فکر سوراخ کونش. سریع به اتاقم رفتم(البته شلوارم را پوشیدم) و ژل لیکادویین را از کمدم برداشتم و سریع به اتاق بالا برگشتم. کمی از ژل را به سوراخ سارا زدم .سارا گفت داداشی این چیه مالیدی بهم؟ گفتم چیزی نیست عزیزم . میخواهم دردت نگیره. گفت مگه درد هم داره و همزمان با این حرفش برگشت و یه نگاهی به کیرم کرد و کمی ترسید(آخه کلفتیه کیره من در حدود 5_4 سانت و درازیش حدوده 12 سانت است.) گفتم نترس سارا جون و ژل لیدوکایین را رو کیرم خالی کردم و یه کم مالوندمش تا بیحس شد.بعد کیرم را آرام آرام داخل سوراخش کردم ولی ژل کار خودش را روی سوراخ سارا نکرده بود و آخ و اوخش بالا رفت تا جایی که دهنش را با دستم گرفتم که آبروریزی نکنه و کیرم را آرام داخل سوراخ نازش به حرکت در آوردم . دیدم سارا شروع کرده به گریه کردن و میگه داداش غلط کردم که فیلمه سکسی دیدم .اصلاً برو به مامانی بگو ...آخ آه....دردم میاد خیلی... وای مامان جون آخ... من هم سرعت ضربه هام را بیشتر کردم و دستم را هم به داخل پیراهنش بردم و سینه بندش را کنار زدم و سینه های کوچیکش را نوازش کردم. بعد از حدود 6_5 دقیقه آبم با تمام فشار داخل کونش ریخته شد. چند دقیقه همون طوری روش بیحال افتادم و بعد بلند شدیم ولباسامون را پوشیدیم. بهش گفتم:خوب بود؟ گفت: آره ولی به دردش نمی ارزید. گفتم: کم کم عادت می کنی و بیشتر حال میکنی.

همون شب دوباره بردمش اتاق بالا و دوباره سرپایی از کون کردمش ولی 6_5 دقیقه بیشتر طول نکشید و زود رفتیم پایین. خواستم ازش قول بگیرم که هر روز بکنمش ولی قبول نکرد و گفت اگه بخواهیم همین طوری ادامه بدیم مامان شک میکنه و بهتره هر وقت تو خونه تنها شدیم با هم سکس داشته باشیم. من هم بوسش کردم و گفتم چشم خواهره خوبم.فرستنده: حمید


حمام



توی حموم بودم. در حموم باز بود. کسی خونه نبود. دوست داشتم خودمو تو آئينه گنده حموم نگاه کنم.
از ديدن خودم با شامپو و کف صابون لذت می بردم. ياد عکسای توی مجله ها عکسای تبليغات شامپو و صابون و . می افتادم. تو عالم خودم ادای اونا را در مياوردم. پاهامو با ناز و عشوه رو لبه حموم می گذاشتم و ليف می کشيدم. برای خودم ماچ می فرستادم. يک جور تفريح بود برام. وقتی تنها باشی تفريحات عجيب غريب داری. يک دنيای مجازی داری که از بودن توش لذت می بری. بعضی وقتا هم با دنيای واقعی قاطی می شه و نمی فهمی کدوم واقعيه و کدوم مجازي. وقتی ازش ميافتی بيرون تا مدتها اعصاب ناراحته. تا باز خودتو با زور بچپونی توش.

به هر حال در حموم را باز گذاشته بودم تا آئينه بخار نکنه. تنم را صابون زده بودم. صابون روی پوستم می لرزيد. از بازی کف صابونا رو بدنم کيف می کردم. از بوی صابون که با بوی آب قاطی می شد. پرده حموم هم باز بود. به همون دليل قبلی. يعنی می خواستم خودمو تماشا کنم و يک دليل ديگه هم داشت. از اينکه پرده خيس حموم به تنم بخوره بدم مياد. صابونو کشيدم تا روی گردنم. عين تبليغا. دستامو گذاشتم روی سينه هام. خودمو تو آئينه نگاه کردم. به خودم خنديدم. دوش باز بود. موهام خيس بود. مشکی و براق. زير آب صاف صاف. انگار نه انگار که چقدر فر داره و هر روز با زحمت صاف می شه! موهامو شامپو زدم. با لذت دستمو می بردم تو موهام. پر کف بودم. تو آئينه نگاه کردم. شامپو رفت تو چشمم. چشمامو بستم و رفتم کامل زير دوش. آب از دوش که بيرون مياد مثل سوزن نرم می ره تو پوست. پوست دون دون ميشه. سر پستانها می زنه بيرون. بعد قطره های آب رو آدم می لرزن و پائين می رن. انگار با پوست عشق بازی می کنن. انگار می خندن. توی همين فکرا بودم. ديگه رو پوستم دست نمی کشيدم. فقط زير آب بودم. دلم نمی خواست بيام بيرون. چيزی پوستمو می سوزوند. برگشتم. برادر بزرگم ايستاده بود و نگاهم می کرد. ساکت و شايد مبهوت. منم ايستادم نگاهش کردم. نمی دونستم واقعيته يا هنوز تو دنيای خودمم. اونقدر برام قاطی بود که حتی سعی نکردم بدنم را بپوشونم. تازه فکر کنم با لبخند هم بهش نگاه می کردم. لخت شد. کاملا! اومد توی وان بغلم کرد. بدنش داغ بود. تماس بدنش با بدنم بک آرامش خاص بهم می داد. انگار خسته باشی و روی تخت راحت بخوابی. سرمو گذاشتم روی شونه اش. بدنم کاملا با بدنش مماس بود. دوش هنوز باز بود. دقيقا بينمون می ريخت. شروع کرد منو نوازش کردن. گوشامو . گردنمو و بعد موهامو. من آروم تو بغلش بودم. شروع کرد بوسيدن گردنم. روی لاله های گوشم مکث کرد. صورتمو گرفت تو دستاش. آب از صورتم می چکيد. چشمامو بوسيد. گونه هامو. زير گردنمو. هنوز در دنيای خودم بودم. سکس برادرمو بارها ديده بودم. وحشی بود. خوب پس نمی تونه برادرم باشه. چقدر آرومه! چقدر آرامش بخشه. دستشو روی پشتم می کشيد. پائين به بالا. از روی باسن تا گردن.
تمام خسته گيها از پشتم در ميومد. سرمو به طرف صورتش می کشيدم. خوب قدش از من خيلی بلند تر بود. نگاهش نمی کردم. منو کشيد عقب. بوسه ها را از گردن شروع کرد. حالا سينه ها. پستانهامو تو دست گرفته بود. آروم می بوسيد. غرق بوسه بودم. غرق لذت. دلم می خواست ساعت وايسه. پائين تر. روی کسم مکث کرد. فقط روشو بوسيد. بعد بالا اومد. من فقط گردنشو بوسيدم. منو مجدد بغل کرد. تماس بدنم؛ بدنش؛ آب. خودمو بهش می ماليدم. باز باسنمو می ماليد. و باز پشتمو دست می کشيد. آروم منو چسبوند به ديواره حمام. ديوار يخ بود. پاهامو برد بالا. پاهامو حلقه کردم دور کمرش. کمی ترسيدم. اگه ليز می خورد. دستامو محکم گرفتم دور گردنش. منو جابه جا کرد. حالا تکيه اش به لبه حمام بود. آروم کيرشو به من می ماليد. غرق لذت؛ شهوت بودم. چشمام بسته بود. سر کيرشو آرام فشار داد تو. چشمامو باز کردم. خودمو تو آئينه می ديدم و پشت اونو. برادرم بود هر چند هم خون نبوديم ولی برادرم بود. اونهم برادر اولم! عقب زدمش. حرکت تندی بود. تلو تلو خورد. نگاهم کرد. دو تائی از دنيای مجازی بيرون پريده بوديم. هنوز دوش باز بود. از حمام با عجله بيرون رفت. منم آب را بستم و با حوله اومدم بيرون. تو اتاقم: روی تختم نشستم؛ حالت تهوع داشتم. عروسکمو بقل کردم و زل زدم به ديوار. ده دقيقه بعد. صدای در خونه را شنيدم. رفته بود. تا کی نشسته بودم رو تخت نمی دونم. صدای تيک تيک ساعت توی مغزم می رفت. همه جا تاريک بود. ظلمات! هنوز به ديوار خيره بودم. انگار منتظر بودم چيزی از ديوار بياد بيرون. با ديدن سايه ای که در اتاقمو باز کرد. شروع کردم جيغ زدن. اونيکی برادرم بود. دويد و بغلم کرد. منم منم! جيغا شد های های گريه!!!!فرستنده: ستاره

داستان هاي خود را به ايميل زير ارسال كنيد
manam_charming@yahoo.com

داستان سوم:جشن تولد

جشن تولد



داستان امروز بر می گرده به 2 سال پيش. اون موقع من تازه ليسانسم رو گرفته بودم و هنوز فوق قبول نشده بودم.يك روز كه آخرين امتحان ليسانس رو دادم بابك بهم گفت بهرام چهار شنبه تولدته نه؟گفتم آره چطور مگه؟گفت يه سوپريز برات دارمگفتم چی هست حالا ؟گفت می خوام ببرمت ويلا شمال با برو بچ اونجا جشن تولد بگيريم واستگفتم حالا كيا هستنگفت من و تو و مجيد بايد بگم مجيد هم از اون بچه های نيك روزگاره خلاصه چهار شنبه شد و من و بابك با ماشين بابك رفتيم و قرار شد مجيد هم با ماشين خودش وسط راه به ما بپيونده خلاصه وسطای جاده فيروزكوه بوديم كه مبايل من زنگ زد و مجيد گفت من فلان جام اگه ده دقيقه منتظر بمونيد منم به شما می رسممنتظر مونديم و ديديم كه مجيد با 3 تا كس ناب اومد!!!دهنم باز مونده بود عجب چيزايی بودن مجيد پياده شد و اومد طرف ماگفتم مجيد اينا كی هستن از بچه های دانشگاه كه نيستن؟گفت نه بابا حالا بريم ويلا بهت میگمرفتيم تا رسيديم به ويلا يه ويلای دنج و با حال جای همتون خالی بود در ويلا رو باز كرديم و هر 6 تا مون رفتيم تو ويلابعد بابك گفت بهرام يكيشون رو انتخاب كن!گفتم جدی ميگی يا شوخی می كنی؟دخترا هم می خنديدن اول فكر كردم من رو اس كردن بعد ديدم قضيه جديه يكيشون رو كه از همه ناز تر بود انتخاب كردماسمش بيتا بود انصافا هم بيتا بود يعنی نظير نداشت بيتا 30 سالش بود و معلوم بود كه سينه هاش هم جراحی زيبايی شده من و بيتا با هم رفتيم تو يكی از اتاقای ويلا مجيد و بابك هم هر كدوم يكی رو انتخاب كردن اول بيتا يكم حرف زد از خودش گفت بعد حسابی چسبيد به من گرمای بدنش داشت من رو ديونه می كرد يكم با سينه هاش شروع كردم به بازی اونم هی با من ور می رفت بعد رفتم سراغ شلوارش و شروع كردم به در آوردن اون ، شلوارش رو كه در اوردم ديدم شرتش خيس خيس شده شرتش هم در آوردم و با زبون افتادم به جون چوچولش خيلی حال می داد بعد از 3 -4 دقيقه كه حسابی ليسش زد وايسادم و بيتا شروع به در آوردن شلوارم كردوقتی شلوارم رو در آورد از رو شرت يكم با كيرم ور رفت داشتم می مردم بعد شرتم هم در آورد و كيرم رو تا جايی كه می شد كرد تو دهنش هر دفعه كه كيرم رو می خورد تا ته می كرد تو دهنش و بعد در حالتی كه كيرم لزج شده بود از دهنش در می آورد بعد از كيفش يه اسپری در آورد و زد به تخمام گفت الان يكم سرد می شی ولی به جاش بيشتر حال می كنيم خلاصه 40 دقيقه بدون اينكه ارضا بشم هی تلمبه می زدم گاهی از جلو گاهی از پشت بعضی وقتا هم كيرم رو می ذاشت لا پستوناش و هی عقب جلو می كرد خلاصه اون روز من 9 بار با بيتا سكس داشتم بعد از اون تاريخ تا امروز نشده كه يك بار در يك روز بيش از 5 بار سكس داشته باشم بيتا واقعا يه جنده كار بلد بود و هنوز هم مزه سكس با بيتا زير زبونمه دوست دارم يه روز دو باره بيتا رو ببينم و باهاش تجديد خاطرات بكنم خلاصه اين بهترين هديه تولد من در طول عمرم بود دوستای واقعی رو می شه اين وقتا شناخت اميدوارم كه شما هم دوستای خوبی مثل بابك و مجيد داشته باشين.کیر و کساتون پرکار!