Friday, April 13, 2007

داستان سوم:جشن تولد

جشن تولد



داستان امروز بر می گرده به 2 سال پيش. اون موقع من تازه ليسانسم رو گرفته بودم و هنوز فوق قبول نشده بودم.يك روز كه آخرين امتحان ليسانس رو دادم بابك بهم گفت بهرام چهار شنبه تولدته نه؟گفتم آره چطور مگه؟گفت يه سوپريز برات دارمگفتم چی هست حالا ؟گفت می خوام ببرمت ويلا شمال با برو بچ اونجا جشن تولد بگيريم واستگفتم حالا كيا هستنگفت من و تو و مجيد بايد بگم مجيد هم از اون بچه های نيك روزگاره خلاصه چهار شنبه شد و من و بابك با ماشين بابك رفتيم و قرار شد مجيد هم با ماشين خودش وسط راه به ما بپيونده خلاصه وسطای جاده فيروزكوه بوديم كه مبايل من زنگ زد و مجيد گفت من فلان جام اگه ده دقيقه منتظر بمونيد منم به شما می رسممنتظر مونديم و ديديم كه مجيد با 3 تا كس ناب اومد!!!دهنم باز مونده بود عجب چيزايی بودن مجيد پياده شد و اومد طرف ماگفتم مجيد اينا كی هستن از بچه های دانشگاه كه نيستن؟گفت نه بابا حالا بريم ويلا بهت میگمرفتيم تا رسيديم به ويلا يه ويلای دنج و با حال جای همتون خالی بود در ويلا رو باز كرديم و هر 6 تا مون رفتيم تو ويلابعد بابك گفت بهرام يكيشون رو انتخاب كن!گفتم جدی ميگی يا شوخی می كنی؟دخترا هم می خنديدن اول فكر كردم من رو اس كردن بعد ديدم قضيه جديه يكيشون رو كه از همه ناز تر بود انتخاب كردماسمش بيتا بود انصافا هم بيتا بود يعنی نظير نداشت بيتا 30 سالش بود و معلوم بود كه سينه هاش هم جراحی زيبايی شده من و بيتا با هم رفتيم تو يكی از اتاقای ويلا مجيد و بابك هم هر كدوم يكی رو انتخاب كردن اول بيتا يكم حرف زد از خودش گفت بعد حسابی چسبيد به من گرمای بدنش داشت من رو ديونه می كرد يكم با سينه هاش شروع كردم به بازی اونم هی با من ور می رفت بعد رفتم سراغ شلوارش و شروع كردم به در آوردن اون ، شلوارش رو كه در اوردم ديدم شرتش خيس خيس شده شرتش هم در آوردم و با زبون افتادم به جون چوچولش خيلی حال می داد بعد از 3 -4 دقيقه كه حسابی ليسش زد وايسادم و بيتا شروع به در آوردن شلوارم كردوقتی شلوارم رو در آورد از رو شرت يكم با كيرم ور رفت داشتم می مردم بعد شرتم هم در آورد و كيرم رو تا جايی كه می شد كرد تو دهنش هر دفعه كه كيرم رو می خورد تا ته می كرد تو دهنش و بعد در حالتی كه كيرم لزج شده بود از دهنش در می آورد بعد از كيفش يه اسپری در آورد و زد به تخمام گفت الان يكم سرد می شی ولی به جاش بيشتر حال می كنيم خلاصه 40 دقيقه بدون اينكه ارضا بشم هی تلمبه می زدم گاهی از جلو گاهی از پشت بعضی وقتا هم كيرم رو می ذاشت لا پستوناش و هی عقب جلو می كرد خلاصه اون روز من 9 بار با بيتا سكس داشتم بعد از اون تاريخ تا امروز نشده كه يك بار در يك روز بيش از 5 بار سكس داشته باشم بيتا واقعا يه جنده كار بلد بود و هنوز هم مزه سكس با بيتا زير زبونمه دوست دارم يه روز دو باره بيتا رو ببينم و باهاش تجديد خاطرات بكنم خلاصه اين بهترين هديه تولد من در طول عمرم بود دوستای واقعی رو می شه اين وقتا شناخت اميدوارم كه شما هم دوستای خوبی مثل بابك و مجيد داشته باشين.کیر و کساتون پرکار!

No comments: